طاقت جدایی ندارم ، اما سر نوشت ما یکی نیست ، با هم بودن همیشگی نیست!

طاقت یک لحظه بی تو بودن مرا می آزارد ، به خدا نمی توانم بی تو زندگی کنم ،

عاشقت هستم ، نمی توانم بی تو نفس بکشم!

آخر قصه ی ما تلخ است ، کلام آخر ما خداحافظیست!

هر دوی ما با کوله باری از خاطره می رویم ، تا اینجا با هم آمدیم ،

اما از این به بعد تنها می رویم!

راه من و تو دیگر جداست از هم ، دستهای من و تو دیگر برای هم نیست!

اما قلب هایمان همیشه یکیست ، عشقمان همیشه جاودانه خواهد ماند!

طاقت جدایی را ندارم ، شعر تلخ جدایی را نخوان

که طاقت اشک ریختن را ندارم ،

برایم نامه ننویس که طاقت خواندنش را ندارم ، خداحافظی نکن ،

که طاقت رفتنت را ندارم!

برو ، بی آنکه به من بگویی می خواهم بروم فقط برو ، از من دور شو ،

نگذار صحنه تلخ رفتنت را ببینم ،

نگذار هنگام رفتنت اشک بریزم ، زانو به بغل بگیرم و التماس کنم که نرو!

تمام شد ، همه چیز تمام شد ، دیگر من و تو با هم نخواهیم بود ،

عاشق همیم اما سرنوشت با ما یار نیست ، این زندگی به ما وفادار نیست!

طاقت رفتنت را ندارم ، اما راهی جز جدایی نیست ،

همه می خواهند ما با هم نباشیم در کنار هم نباشیم ،

می خواهند تنها باشیم ، یا نه ، سهم کسی دیگر باشیم!

طاقت جدایی را ندارم ، تحمل بی تو بودن سخت است ،

شاید از غصه ی نبودنت بمیرم!


برچسب‌ها: <-TagName->
دو شنبه 11 مهر 1390برچسب:طالقت جدایی ندارم, | 6:31 بعد از ظهر | بهاره رسولی |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد